Monday 1 February 2016

اين است «تشكيلات پولادين!


دفينه‌اي پنهان، در تاريخ ايران!
 ميثم ناهيد از رزمگاه لیبرتی
پس از 10سال پر كشاكش، در 28 بهمن 1390 مسيري نوين در برابر سازمان گشوده شد. مسير پشت سر، اشرف بود. با سال‌ها تجربه و حماسه. جاده‌اي که وجب به وجب آن توسط ره‌نورداني کوبيده شد که با کفش و كلاه آهنين آن را طي کردند؛ از ميان خون و آتش گذشتند و نگذاشتند گورکن‌هاي ارتجاع و استعمار، مسير پرافتخار آزادي را تخريب کنند.
اما مسير جديد، ناشناخته و پر ابهام بود. تنها ابتداي جاده ديده مي‌شد. چرا که مهِي غليظ، از آن دست که تنها گامي پيش رويت را مي‌بيني، بر آن چتر گسترده بود. مجاهدين هيچ شناختي از اين مسير نداشتند. تنها و تنها يک چيز مي‌دانستند. اين مسير، بسا باريک‌تر از جادة اشرف است، دو طرف آن پرتگاه‌هاي ژرف قرار دارد که ذره‌اي انحراف از جاده، سقوط و نيستي را در پي دارد؛ خود مسير هم بارها سنگلاخ‌تر از جادة اشرف است. در هر گام آن، عوامل ارتجاع و استعمار ايستاده‌اند تا يك تن را هم كه شده به نفع آخوندهاي حاكم از جبهه مقاومت دور كنند، يا اگر موفق نشدند، چنگالهاي خونين ارتجاع هار و وحشي را، بر پيکر و تن آنها فرو کنند. نگاه ِکوته بين مي‌گفت نبايد وارد اين مسير شد. اما چشمي تيزبين ، از پسِ غبار و مه ِابهام، يک حقيقت را مي‌ديد. اگر مجاهدين بتوانند اين مسير را بپيمايند، اگر حاضر باشند بهايش را، هر چه که باشد، بپردازند، در انتهاي اين مسير، پلي‌ست به سوي تهران!
اينگونه تصميم گرفته شد. با چه تضميني؟ تنها و تنها تضمين، تکيه بر جوهرة انساني، انگيزش‌هاي انقلابي و «تشکيلات پولادين» بود. آخر از اين دامي كه در برابر مجاهدين گسترده بودند، تنها در صورتي مي‌توان فناناپذير عبور کرد که تمامي ره‌پويان آن، محکم‌تر زِ پيش با يکديگر زنجير کنند. اينگونه مجاهدين براي رسيدن به آرمان آزادي مردم ايران، مسير ليبرتي، زندان آزادي را انتخاب کرده و گام در آن گذاشتند.
از همان نخست توطئه‌هاي ارتجاع و استعمار آغاز شد. شاه مهرة اين بازي، کوبلر بود. او عصارة همة خدعه و نيرنگ سرويس‌هاي استعماري در سر بريدن جنبش هاي رهائيبخش را در خود داشت و از خدمتي كه به اين وسيله به آخوندهاي حاكم مي كرد به خوبي اشراف داشت. حرف او روشن بود. برويد ايران... ديگر تمام شد... نگاهي به ليبرتي کنيد! مگر جاي ماندن است؟ اشرف را هم ديگر نداريد... پس بي‌جهت، عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد... تنها راه جان به در بردن، تسليم به رژيم است!...
آخر آن بيچاره گمان کرده بود که وقتي مجاهد را زير فشار محدوديت‌هاي ليبرتي و شرايط سخت آن قرار دهد، از طرفي وقتي آن‌ها کنار فرودگاه بغداد باشند، دلشان براي همان زندگي كه پشت سر گذاشته‌اند پر زده، دست از مبارزه مي‌كشند وکار تشکيلات آن‌ها ديگر تمام است.
اما کوبلر و آمران استعماري ـ ارتجاعي او نمي‌دانستند که اعضاي تشکيل دهندة اين تور ريزبافت ِسازمانيافته، آگاهانه چنين مسير سخت و پرفراز و نشيب مبارزه را برگزيده‌اند، و پيشاپيش هدف و آرماني بسا بالاتر را انتخاب كرده‌اند. آن‌ها نمي‌دانستند مجاهديني که طي دهه‌ها مبارزة خود با شاه و شيخ پنجه در پنجه هستند، اگر اصالتي نداشتند كه در برابر هيولايي مثل خميني دوام نمي آوردند و از دور خارج مي‌شدند؛ و البته اينگونه شد كه خرمهره‌اي كه آمده بود آب جوي براي استعمار و ارتجاع ببرد در برابر سدي پولادين، ذوب شدو رفت.
در اين ميان، ديکتاتوري ولايت فقيه هم ناکام از فروپاشي نرم تشکيلات مجاهدين، چاره را در موشک‌باران ديد. اينگونه، موشک‌ها بر ليبرتي باريدند. باز هم ياراني پرکشيدند، اما اين راه، سرخ‌تر و خروشان‌تر شد.
 و ما بازهم گردنة سخت و پر خطري در راه آزادي گذشتيم. آنهم با سرفرازي و با قدرتي بيشتر. ابزار اين عبور پيروزمند، باز هم همان «هم دلي و اتحاد آگاهانه و آزادانه مان» بود. شايد دست تقدير اين را بر دفتر سازمان نوشته بود که 50 سالگي خود را در ليبرتي، يعني اوج سختي‌ها و ابتلائات ِزمانه، جشن بگيرد. جشني که امتدادي از ايستادگي، پايداري و رزم و نبرد تاريخي بشريت را نمادينه مي‌کرد.
*****
آري، مردم ايران بيش از صد سال است که براي رسيدن به آرمان آزادي، مي‌رزمند. روزي پيشتاز اين نبرد، ستارخان و مجاهدين مشروطه بودند. اما دريغ که آنروز نبود آن ابزار پيمودن مسيرِ تا به آخر. اينگونه، ارتجاع و استعمار سر بزنگاه، با توطئه و فريب، دفتر آن جنبش را بستند. همان روزِ 14 مرداد 1289، که در حسرت ادامة مسير، قطره اشکي از گوشة چشمان ستارخان، غلتيد!
روزي ديگر، شيخ محمد خياباني قيام کرد. پرچم جمهوريت و آزادي را برافراشت، اما باز هم در نبود تشکيلاتي پولادين، چنگالهاي استبداد و استعمار، گلوي آزادي‌خواهي او را دريد و باز هم جنبش به محاق رفت. آن روزِ 22 شهريور 1299 که آه از نهاد شيخ برآمد.
ديگر روز، کلنل پسيان به پاخاست. به پيش رفت، اما... اما باز هم در نبود يک اتحاد، همبستگي و يك تشکيلات، نتوانست در برابر سرکوب و توطئه، جنبش را ادامه دهد و روز 11 مهرماه 1300، گلولة استبداد دفتر جنبش کلنل پسيان را هم بست.
دو ماه بعد در آن روز توفاني؛ آنگاه که برف و کولاک بي مهابا بر پيکر سردار جنگل، تازيانه مي‌زد. آنروز که ميرزا کوچک خان، پس از 7 سال مبارزه و آن پيروزي‌هاي درخشان، خلأ تشکيلاتي را حس كرد که بتواند در برابر سختي‌هاي زمانه، در برابر خنجرهاي خيانت و پشت کردن، محکم و پابرجا بايستد و با حسرت ديد كه چگونه استعمار و استبداد، جنبش جنگل را فروپاشاندند. آنروز 11 آذر سال 1300 که سردار، همراه يار وفادارش هوشنگ، در ميان برف و کولاک ِتنهايي ماند. آن لحظه که در آرزوي فردايي که مبارزة 7 سالة او را براي تحقق آرمان آزادي مردم ايران محقق كند و آن کمبود را بر طرف سازد چشمانش روبه تاريخ هميشه باز ماند.
روزي ديگر مصدق بزرگ بود که در احمدآباد، در آرزوي فردايي بود که مسير آرمان آزادي مردم ايران، آن «نقيصه» و کمبود برطرف شود: «... باري، حرف زياد است و مستمع به تمامِ معني فداکار کم، بلکه خدا بخواهد که اين نقيصه در ما رفع شود و ما هم بتوانيم بگوييم مملکت و وطني داريم و در راه آزادي و استقلال آن، از همه چيز مي‌گذريم». آن روز 14 اسفند 1345، که مصدق به‌افق فردا نگريست، قطره اشکي از گوشة چشمانش غلتيد و آنگاه ديدگانش، براي هميشه خاموش گشت.
اما رزم و مبارزة آن سرداران خاموش نشد، هيچ تلاش و هيچ فدايي از ميان نرفت. بلکه در 15 شهريور 1344، در خانة شمارة 444- بولوار کشاورز- تهران، به گُل نشست. آنروز که محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان، آن نقيصه و کمبود را کشف کردند، دفينه‌اي يافتند که در دل تاريخ ايران پنهان بود، يك گنجينه ملي، ظرفي براي تحقق تمام آرزوهاي آن سرداران و رهبران فداكار پيشين، سازمان مجاهدين خلق ايران. سازماني با يک تشکيلات پولادين؛ همان دفينة يافت شده!
آري، روزي شاه بود که با تمام شوکت و عظمت پوشالي خود، در برابر اين تشکيلات پولادين خرد شد، امروز نيز رژيم ولايت فقيه است که 4 دهه، همراه با بزرگ‌ترين قدرت‌هاي استعماري، به صورت نرم و سخت بر اين سازمان و تشکيلات پولادينش مي‌تازد؛ دست در دست هم صدها بار و در هر بزنگاه، سركوب، توطئه و فريب را براي فروپاشي اين تشكيلات مي آزمايند، اما هر بار سرشان به سنگ محكم و پولاديني مي‌خورد.
از اين رو برادر مسعود در تاريخ 3خرداد91 گفت: «... داستان مجاهدين... داستان شگفتي است. شاه و شيخ و به خصوص شيخ از هيچ چيزي كوتاهي نكردند... رژيم فكر مي‌كرد كه وقتي بنيانگذاران به شهادت برسند ديگر نسل آنها منقرض خواهد شد، ديگر خبري از مجاهدين و اثري از آنها نخواهد بود؛ درست معكوس شد و حالا 40 سال گذشته كه هر روزش با ترفندي و توطئه‌اي و حمله‌اي و تهاجمي همراه بوده است. الحق و الانصاف مجاهدين هم از پا ننشته‌اند و گام به گام خود را در مسير پيشرفت و تعالي ارتقاء داده‌اند...».
حال امروز اين سازمان و تشکيلات، هر روز استوارتر، محکم‌تر و آبديده‌تر، قد کشيده،در سراسر جهان گسترش يافته و براي تحقق آرمان ستار، خياباني، کلنل، ميرزا و مصدق، مي‌رزمد و به پيش مي‌رود. آري، براي تحقق آرمان آزادي مردم ايران!
اكنون نگاه كنيد! ستارخان، خياباني، كلنل، سردار جنگل و مصدق بزرگ اين مسير پر شكوه را مي‌نگرند؛ قطره‌اي اشك شوق، از گوشة چشمانشان جاريست!

ميثم ناهيد
بهمن 94

No comments: