مجاهد خلق اصغر مهدیزاده – تشریح لحظات تکان دهنده اعدام جمعی مجاهدین در سالن مرگ گوهردشت
دادگاه دورس در آلبانی جلسات محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷ شهادت دادن مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از شاکیان پرونده و از شاهدان قتلعام زندانیان سیاسی _جمعه ۲۱آبان ۱۴۰۰
تشریح صحنههای تکاندهنده لحظات اعدام جمعی مجاهدین در سالن مرگ زندان گوهردشت
منتهای شقاوت دژخیمان و پاسداران و اوج پاکبازی قهرمانانه سربداران افتخارآفرین در روز ۱۸مرداد ۶۷
اصغر مهدیزاده: دیدم ناصریان و حمیدعباسی و داود لشکری اینطرف سن هستند و پاسداران سمت دیگر بودن در همین حین بچهها شروع کردن به شعار دادن زنده باد آزادی درود بر رجوی مرگ بر خمینی که ناصریان یک لحظه مات شده بود ناصریان خطاب به داود لشکری و پاسداران گفت چرا ایستادهاید برید زیرپایشان را خالی کنید ناصریان رفت زیر پای بچهها را خالی کرد و عباسی و داود لشکری هم رفتن همین کار را کردن از چهارمی ببعد بچهها خودشان زیر پایشان را خالی میکردن و پرواز میکردن این صحنهها خیلی تکاندهنده بود از یکطرف هم احساس غرور و سربلندی میکردم بعدش پاسدارانی که عقب بودن آمدن به سمت این بچهها هم میزدن هم شعار مرگ بر منافق میگفتن و به پیکر میزدن و آویزان می شدن. دیگه همانجا تعادلم بهم خورد.
محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷روز جمعه با حضور رئیس دادگاه و هیأت قضات سوئد، در دادگاه دورس در آلبانی ادامه یافت.
در جلسه صبح دادگاه که از ساعت ۸ صبح آغاز شد مجاهد خلق اصغر مهدیزاده بهعنوان شاکی پرونده و از شاهدان قتلعام ۶۷ در گوهردشت به ادای شهادت پرداخت. اصغر تنها مجاهد و شاهدی در این دادگاه است که بدون چشمبند صحنهٴ حلقآویز و بدار کشیدن ۱۲ مجاهد سر موضع را در محل اعدام دیده و در همانجا از هوش رفته است. این یک گواهی و شهادت دادن تاریخی است.
اصغر مهدیزاده قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ بهخاطر هواداری از مجاهدین در سال۵۹ در صومعهسرا و رشت در زندان به سر برد و برای او اعدام مصنوعی ترتیب دادند.
اصغر مهدیزاده بار دیگر در سال۶۱ در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در جنگلهای گیلان دستگیر شد. او در مجموع ۱۴سال در زندانهای رژیم از جمله اوین و گوهردشت به سر برده است.
اصغر مهدیزاده در دوران قتلعام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در اسارت از نزدیک شاهد جنایتهای دژخیمان و ایستادگی مجاهدین سر بدار بر مواضع و آرمانها و رهبریشان بوده و در بدو ورود به اشرف در سال۱۳۷۵ نوشت:
«در سال۶۶ که بچههای مشهد به زندان گوهردشت منتقل شدند و تجارب انقلاب خواهر مریم را داشتند زندان گوهردشت را تحتالشعاع خودش قرار داد که سرانجام همهشان با نام مسعود و مریم و شعار درود بر رجوی و زنده باد ارتش آزادی سر بدار شدند… .
به همه یادآوری میکردیم هر کس آزاد شد تنها راه احیای خون شهدا رفتن به منطقه پیش خواهر مریم و برادر مسعود است»
اصغر مهدیزاده در مصاحبه با دادستانی سوئد در آبان ۱۳۹۹ که در بحبوحهٔ کرونا بهصورت آنلاین از اشرف۳ انجام میشد گفت:
«صبح ۱۰مرداد عباسی آمد در سلولها را باز کرد و گفت همه چشمبند بزنند بیایند وسط راهرو بعد ما را به صف کرد و آورد توی راهرو اصلی که ابتدای آن داوود لشکری پشت یک میز کوچک نشسته بود و از تکتک افراد سؤال و جواب میکرد که اصلیترین سؤال اتهام بود. هرکس میگفت هواداری یا هواداری از سازمان مجاهدین اینها را تحویل حمید عباسی میداد و حمید عباسی میبرد راهرو مرگ. در این روز در راهرو غوغایی بود هر ساعت تعداد نفرات زیاد میشد. در این روز ۱۵ سری اعدام کردند سریهای ۱۰نفره و ۱۵نفره. روز دوشنبه ۱۷مرداد مرا فرستادند به بند فرعی ۷ که از یکطرف به سلول های انفرادی اشراف داشت. با سلول اولی تماس گرفتم دیدم مجاهد شهید هادی محمدنژاد است. گفت که مرا امروز بردند به سالن مرگ از من همکاری اطلاعاتی میخواستند چون قبول نکردم فردا مرا برای اعدام میبرند.
او پنجمین نفر خانوادهاش بود که اعدام میشد. روز سهشنبه مرا بردند به راهرو مرگ پر از زندانی بود که با چشمبند نشسته بودند. بعد از چند دقیقه پاسداری گفت شیرعسلیها بلند شوند. که بعداً فهمیدم مقصودش اعدامیهاست. وقتی ۱۲نفر انتخاب شدند و رفتند جلوی در، تعداد دیگری هم رفتند که از آنها سبقت بگیرند و شعار یاحسین، زنده باد آزادی، درود بر رجوی و مرگ بر خمینی میدادند. پاسداری گفت این دیگه چیه که در اعدام هم سبقت میگیرید؟ یکی از زندانیها از عقب با صدای بلند گفت تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگیری نمیفهمی و قرار هم نخواهی گرفت. بعد دو سه سری دیگر را برای اعدام بردند. سری چهارم بود که یک پاسدار آمد مرا بلند کرد برد داخل سالن مرگ. از زیر چشمبند مشاهده کردم نزدیک سن پر از اجساد است. سری چهارم را که آوردند، شعار میدادند مرگ بر خمینی- درود بر رجوی- زنده باد آزادی. پاسدار چشمبند مرا باز کرد. پاسدارها تحت تأثیر فضا و شعارهای بچهها هیچ حرکتی نمیکردند. در اینجا ناصریان خطاب به دیگران میگفت چرا ساکت نشستهاید اینها خبیثند. ناصریان و عباسی و لشکری به سمت بچهها رفتند و زیر پایشان را خالی کردند. از نفر چهارم بچهها خودشان را با شعار درود بر مجاهد و درود بر رجوی و مرگ بر خمینی، پرتاب میکردند و زیر پایشان را خودشان خالی میکردند. من طاقت نیاوردم و بیهوش شدم. بعد از مدتی پاسداری آب روی صورتم ریخت و بهوش آمدم و مرا به محل قبلی برد».
اصغر مهدیزاده بعد از آزادی از زندان در سال۷۵ خود را به قرارگاههای مجاهدین در منطقه مرزی رساند و در یکانهای رزمی ارتش آزادیبخش قرار گرفت.
اصغر در جریان حمله وحوش خامنهای – مالکی به اشرف در ۱۹فروردین سال۹۰ بهشدت مورد ضربوشتم مزدوران عراقی رژیم قرار گرفت و مجروح شد. وحوش او را بهگروگانگرفتند اما چندی بعد تحت فشارهای سیاسی و بین المللی آزاد شد.
در ادامه جلسه محاکمه دژخیم حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷ در دادگاه دورس در آلبانی که روز جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ برگزار شد مجاهد خلق اصغر مهدیزاده به ادای شهادت پرداخت و مشاهدات تکاندهنده خود از قتلعام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت را با استفاده از ماکتی که توسط مجاهدان اشرفی ساخته شده و قسمتهای مختلف زندان گوهردشت را با دقت بسیار نشان داده است بازگو کرد.
بعد از توضیحات مقدماتی رئیس دادگاه، وکیل توضیحات کوتاهی درباره فعالیتها، دستگیری و سالهای زندان اصغر مهدیزاده ارائه کرد و در ادامه گفت
وکیل شاکی: ایشون اصغر مهدی زاد ۱۳۳۶ به دنیا اومدن ۲۵سالشون بود که دستگیر شدند. بهدلیل این که ایشون سمپات مجاهدین خلق بودند. ۱۷ماه بعدش یک زندانی حکمی گرفتند یک حکم ۱۵ساله. ایشون در زندان اوین و گوهردشت زندانی بودند.
اصغر تو زندانهای اوین و گوهردشت زندانی بودند. بعد از تقریباً ۱۳سال زندان ایشون رو سال۱۳۷۳ آزاد کردند. نهم و دهم مرداد اولین بار بود که ایشون تو کریدور مرگ بودند. باز ۱۲ و ۱۵ و ۱۸مرداد ایشون تو اون کریدور بودند. ۱۸مرداد اصغر تو اون سالن اعدام بودند و ایشون دیدند وقتی زندانیها اعدام شدند حمید عباسی ایشون حمید عباسی در اون داخل دیدند که دخالت داشتند در اون اعدامها. اصغر خاطرات خیلی واضحی دارند از این دوره بهخصوص از ۱۸مرداد.
اصغر مهدیزاده در صحبت با دادستان و وکلا و قاضی مشاهدات خود را از جنایتهای دژخیمان و حماسههای سربداران افتخارآفرین در قتلعام ۶۷ را تشریح کرد
اصغر مهدیزاده که از معدود زندانیانی است که توسط پاسداران به داخل محل اعدام زندانیان برده شده و شاهد قتلعام شماری از مجاهدان سربهدار بوده است مشاهدات خود از صحنههای تکاندهنده اعدام مجاهدان سر موضع و منتهای شقاوت و جنایت دژخیمان رژیم را که خود از نزدیک شاهد بوده برای دادگاه تشریح کرد
از روز ۹ تا هفدهم در سلول انفرادی و راهروهای مرگ بودم و شاهد بودم که هر روز ۵ تا ۱۵ سری ۱۰-۱۵ نفره را به سمت سالن مرگ میبردن. بعدازظهر ۱۷مرداد در سلول انفرادی بودم که ناصریان و پورمحمدی و حمید عباسی آمدند به این سالن در سلولها را باز و بسته میکردند وقتی در سلول من را باز کردن ناصریان شروع کرد به توهین کردن و خطاب به پورمحمدی گفت این منافق و سر موضع است وقتی با هم مشورت میکردن من را تحویل چند تا پاسدار دادند و من را که چشمبند زده بودم هم می زدن و هم هول میدادند من را بردن تو پاسبخشی فرعی قبلی. اونجا پاسداران من را یک مقدار شکنجه کردن و من را بردن به فرعی که قبلاً بودیم فرعی پنج.
ساکهایی دیدم رویش نوشته بود بچهها ما رفتیم سلام ما را به سازمان برسانید روی ساکها چند ساعت و تسبیح هم بود این صحنهها را دیدم خیلی متأثر شدم چون
تنها بودم اطراف را نگاه کردم صدای خواهران از طبقه پایین می آمد شروع کردم با مورس تماس گرفتم که می خواستم این داستان اعدام و قتلعام را به آنها بگویم
در همین حال چند تا پاسدار وارد شدن و شروع کردن به ضربوشتم من که بیهوش شدم و در حمام افتاده بودم بعد از یکی دو ساعت که بهوش آمدم نمیتوانستم حرکت کنم بخودم گفتم هرطور شده باید بیرون بیایم چهار دست و پا که بیرون آمدم رفتم از پنجره به بیرون نگاه کردم دیدم تو سلول انفرادی چندتا چراغ روشن است در سلول دوم یکی داشت قدم میزد با دست علامت دادم و من را دید. خودم را معرفی کردم گفت من هادی محمدنژاد هستم. هادی را شنبه ۱۵مرداد در راهروی مرگ دیده بودم گفت من را امروز بردهاند تو سالن مرگ گفت از من همکاری اطلاعاتی خواستن و صحنههای اعدام آنجا را دیدهام و قبول نکردم. هادی از خانوادهاش ۴نفر اعدام شده بودن سه برادر و همسر برادرش در آخرین ملاقاتی که با خانوادهاش داشت مادرش میگوید هادی جان ما چهارتا شهید دادیم تو کاری بکن که اعدام نشی هادی میگوید تا جایی که بتوانم اعدام نمیشم اما اگر اصول و آرمانم داره خدشهدار میشه نمیتونم بمونم و میگوید ما هرکاری میکنیم برای آزادی مردم است و میگوید که من نمیخواهم مثل حزب توده مردم ما ر لعنت کنند.
سهشنبه ۱۸ مرداد نزدیک ظهر دو پاسدار صدا زدند که آماده شو برویم .
بیرون وقتی داشتم با اینها می آمدم تمام ذهنم به حرفهای هادی بود و به اعدام فکر میکردم من را بردن جلوی سالن مرگ دیدم کلی زندانی نشسته با چشمبند گفتند همینجا بنشین من را از فرعی ۷ آورد جلوی سالن مرگ از بغل دستی پرسیدم اینجا چه خبره گفت اولین باره آمدی گفتم آره. گفت پس تو را یکبار میبرند در سالن مرگ صحنه اعدام را ببینی. بعد از یکربع یک پاسدار در سالن مرگ را باز کرد با صدای بلند گفت شیر عسلیها بلند شن. ۱۲ نفر در لحظه بلند شدن شعار می دادن یا حسین درود بر مجاهد وقتی که اینها بلند شدند ۴-۵ نفر هم پشت سر آنها بلند شدن که با دیدن این صحنه پاسدار گفت شما در اعدام شدن هم از هم سبقت میگیرید یکی از اینها با صدای بلند گفت میخواهی بدانی چرا ما سبقت میگیریم چون تو پاسداری و ما مجاهدیم و تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگرفتهای نمیتوانی بفهمی. من این صحنهها را دیدم در دنیای دیگری بودم و از صحبتهای اینها به ایمان من هم افروده می شد صحنههای زیادی دیده بودم اما این چیز دیگری بود مرگ برای اینها هیچ بود و همه چیز را به سخره گرفته بودن. این گروه را بردن داخل سالن مرگ وقتی که پاسداران صداشون میکردن تلاش میکردم اینها را بشناسم اینها سه سری را داخل سالن مرگ بردن در همینجا بچهها ساعتشان و عینکشان را میشکستند تا بهدست پاسداران نیفتد حتی پولشان را پاره می کردن. سری چهارم را می خواستند ببرند پاسدار بمن گفت بلند شو بریم. با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ پاسدار من را برد به فاصله سی متری سن نگه داشت. از زیر چشمبند نزدیک سن پیکر بچههایی که ریخته بودند روی هم را میدیدم. نمیتوانستم خودم را نگه دارم که بایستم یک لحظه پاسدار چشمبندم را زد بالا چشمم سیاهی رفت گفتم خدایا این صحنه که میبینم واقعی است دیدم که روی سن ۱۲ تا از مجاهدین در گردنشان طناب دار است و پایشان روی صندلی است و هر دو پاسدار پاهای یک پیکر مجاهد را می گرفتن می بردن به سمت در خروجی.
اگر چیزهایی پیدا میکردن مثل ساعت یا. . بهم دیگه نشون می دادن.
دیدم ناصریان و حمیدعباسی و داود لشکری اینطرف سن هستند و پاسداران سمت دیگر بودن در همین حین بچهها شروع کردن به شعار دادن زنده باد آزادی درود بر رجوی مرگ بر خمینی که ناصریان یک لحظه مات شده بود ناصریان خطاب داود لشکری و پاسداران گفت چرا ایستادهاید برید زیرپایشان را خالی کنید ناصریان رفت زیر پای بچهها را خالی کرد وعباسی و داود لشکری هم رفتن همین کار را کردن از چهارمی ببعد بچهها خودشان زیر پایشان را خالی میکردن و پرواز میکردن این صحنهها خیلی تکاندهنده بود از یکطرف هم احساس غرور و سربلندی میکردم بعدش پاسدارانی که عقب بودن آمدن به سمت این بچهها هم میزدن هم شعار مرگ بر منافق میگفتن و به پیکر می زدن و آویزان می شدن. دیگه همانجا تعادلم بهم خورد. بعد از مدتی دیدم روی صورتم دارن آب میریزند.
صحنهای که بیشتر برایم تکاندهنده بود وقتی اینها شعار مرگ بر منافق می دادن به جنازه بجهها آویزان می شدن که سریع تمام بشن.
همانجا که این جند نفر را دیدم با خودم عهد کردم که راه و آرمانشان را با پیوستن به سازمان ادامه بدم.
دادستان: اینکه گفتی به بدنهای این بچهها آویزان می شدن چه کسانی بودن؟
اصغر: ناصریان و پاسداران که شعار میدادن میزدن و آویزان می شدن.
اصغر مهدیزاده همچنین مشاهداتش را از انتقال شماری از زندانیان مجاهد برای اعدام در روزهای اول قتلعام از گوهردشت تشریح کرد و گفت:
شنبه ۸ مرداد روز ملاقات و روز خرید ار فروشگاه بود ما آماده ملاقات بودیم اما پاسداران گفتند امروز ملاقات ندارید و فروشگاه تعطیل است حوالی ظهر از پنجره فرعی پنج زندانی را دیدم که با چشمبند به سمت سوله میبردند آنها ابتدا رفتند وضو گرفتند و دیده بوسی و شوخی می کردند. برادر مجاهدی به نام مهشید رزاقی را در بین آنها دیدم که قبلاً با هم بودیم.
بعد دیدم در را باز کردند و آنها را به داخل سوله بردند یکساعت بعد دیدم حدود ۲۰ پاسدار از که در بینشان داود لشکری و حمید عباسی و هم بودند به فرعی ما آمدند از لای در حرفهایشان را گوش میکردیم آنها می گفتند اینها منافق و خبیث هستند و همهشان را باید اعدام کرد. دیدید که چطور شعار مرگ خمینی و درود بر رجوی می دادند و می خواستند بما حمله کنند.
مهشید رزاقی عضو تیم فوتیال امید ایران و باشگاه هما همیشه میگفت هیهات مناالذله. مهشید را یکماه در قبر شکنجه کرده بودند به همین خاطر همه زندانیان برایش احترام خاصی برایش قائل بودند. مهشید رزاقی و حسین حقیقت گو دو برادر مجاهد بودند که جزو ملی کشها بودند که حکمشان تمام شده بود.
اصغر مهدیزاده سپس مشاهدات خود از زندانیان سرفراز که از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند را تشریح کرد و گفت:
یک ساعت بعد که به سمت هواخوری نگاه میکردم دیدم دوباره از همان سمت پایین حدود ده زندانی را داود لشکری و حمید عباسی دارند میآورند. غلامرضا را دوباره صدا کردم بیا ببین چه خبره اینها به همان شکل قبل رفتند وضو گرفتند و بعد نماز جماعت خواندن دیدم جعفر هاشمی جلو ایستاده و بقیه پشت سرش دارند نماز می خوانند بعد از نماز دعا خواندند و روبوسی کردن و خودشان پاسداران را کنار زدن و در را باز کردن رفتند به سمت سوله که بردن داخل سوله.
اصغر مهدیزاده در طول مشاهدات خود در دادگاه نمونه های زیادی از قهرمانیهای زندانیان مجاهد را که خود از نزدیک شاهد بوده بازگو کرد او ضمن یادآوری خاطراتی از مجاهدان قهرمان حمید تحصیلی، امیر حسین کریمی، فرشید انتصاری، حسن سلیمانی، غلامرضا حسن پور، کاظم صنعت فر مرتضی تاجیک که اسم اصلی اش را در زندان نداد و اسم مستعار مجتبی هاشم خانی را برگزیده بود و با همین نام هم اعدام شد. وی به تشریح یک نمونه از این قهرمانیها پرداخت و گفت:
روز یکشنبه عباسی ما را به راهروی هیأت مرگ برد و از همانجا ما را به سلولهای انفرادی منتقل کرد سلول سمت راستم دکتر فرزین نصرتی بود و سمت چپم محمدرضا جنت رستمی با آنها از طریق مورس ارتباط برقرار کردم دکتر فرزین نصرتی گفت من دارم میرم پیش موسی و اشرف و بنیانگذاران سازمان. محمدرضا گفت در فرعی ما روز شنبه ده نفر از جمله جعفر خسروی و مصطفی بابایی و مجید معروف خانی و یکسری از بچههای کرج را بردند و گفت که مسئول ما که جعفر خسروی بود بما گفت الآن زمان اعدام است و همهمان باید به عهد خودمان وفا کنیم. جعفر خسروی جزو افرادی بود که از رشت به گوهردشت تبعید شده بود.
روز دهم مرداد حمید عباسی گفت بیاییم بیرون. و به صف شوید دکتر فرزین نصرتی و مسعود خستو و اردشیر و من و بعد محمدرضا به صف شدیم و صف طولانی از بچهها پشت سر ما قرار گرفتند حمید عباسی ما را به سمت راهروی مرگ می برد در همین حال محمدرضا که پشت سرمن و دستش روی شانه من بود با دستش مورس زد و گفت برای فروزان داشتن مشعل انقلاب باید خون داد.
مجاهد خلق اصغر مهدیزاده پس از ادای شهادت در دادگاه دورس در آلبانی گزارش کوتاهی در مورد آنچه در جلسه دادگاه گذشته بود در مقابل در ورودی دادگاه بیان کرد.
اصغر مهدیزاده: با سلام به مردم قهرمان ایران و همچنین سلام میکنم به اشرفنشانهای قهرمان و کانونهای شورشی از زمانی که دادگاه سوئد شکل گرفته هر روز ابعاد بیشتری از این قتلعام رو میشه امروز هم دادگاه ما بود که ما تا اونجایی که تونستیم واقعیتهایی که در راهروهای مرگ دیده بودیم گفتیم. . من روز دهم دوشنبه شاهد بودم که ۱۵ سری ۱۰نفره الی ۱۵ نفره را همین دژخیم به سوی سالن مرگ برد. روز چهارشنبه هم همین صحنهها را دیدم که ۵سری ۷-۸ نفره بردند و در همین روز بود که محمد معمولی مجاهد خلق بغل من بود گفت که ما تو سلول انفرادی بودیم تمام افراد با هم تعهد بستیم که با نام مسعود و مریم میریم طناب دار دار رو بوسه میزنیم. روز شنبه هم پانزدهم اینقدرتو راهروهای مرگ زندانی زیاد بود که ناصریان من و چند نفر دیگر رو برد به طبقه دوم بعد از اینکه یکسری رو اعدام کردند ما رو آورد پایین در طبقه ۲بغلم مجاهد خلق خیرالله جدالی بود وقتی باهم صحبت کردیم از اعدامهای روز هشتم گفتیم این هم از بچههای فرعی هشت گفت که اونجا بچهها همگی با خودشون عهد بسته بودند روزی که زهرا خسروی گفته بود به من ۲۰دقیقه وقت دادند تا وصیت نامهام رو بنویسم و سلام من را به مسعود و مریم برسانید بسیار تأثیر گذاری بود.
مجاهد خلق اصغر مهدیزاده پس از ادای شهادت در دادگاه دورس در آلبانی در جمع مجاهدان اشرف۳ گزارش کوتاهی از جلسه دادگاه ارائه داد.
با سلام به خواهران و برادران مجاهدم و همچنین با سلام به خلق قهرمان ایران و اشرفنشانهای قهرمان
با درود به شهیدان قتلعام ۶۷ بهخصوص به خواهر منیره، خواهر زهرا خسروی، خواهر آذر سلیمانی و به خواهر زری دادستان که ۱۲ساله بود دستگیر شد و در قتلعام ۶۷ بر طناب دار بوسه زدند و همچنین با سلام به جعفر هاشمی قهرمان و یارانش و مهشید قهرمان و خواهر فروزان و دیگر خواهران و برادران شهید قهرمانم.
کف زدن حاضرین و درود درود
درود بر مجاهد زنده باد آزادی
درود بر مجاهد زنده باد مجاهد
No comments:
Post a Comment